۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *شکست*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شکست●
« غزلی شکسته برای ماه غمگین نشسته از:فریدون مشیری »
گل بود و می شکفت بر امواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر آشفته شرمسار
غمگین نشسته خسته و خرد و خراب ماه
داوودی در شب سپید هزار پر
سر بر نمی کند به سلام ستاره ها
برگرد خویش هاله ای از آه بسته است
تا روی خود نهان کند از آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب خو نمی کنیم
مسپارمان به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره از سر رحمت بتاب ماه
____« سروده ای از:از:فریدون مشیری »____
زمانی که انسان برای زندگی خود تلاش میکند همواره در راههای بسیاری قدم میگذارد که خواسته وناخواسته با مشکلات ومشقات وزحماتی نیز به همراه است که انسان برای گذر از هریک از آن تجریبههای بسصیاری نیز بدست اورده وشالوده ی زندگی خود را بر مبنای آن پایه ریزی میکند تا در راه های بعدی رفتن کمتر دچار مشکل شود ومسلم است که تمامی آدیمان در هرمقام ومرتبه ای اززندگی نیز که قرار داشته باشند در طول زندگی بارها طعم شکست را احساس خواهند کرد واینکه چگونه با آن روبرو شده عکس العمل نشان داده باآن کنار بیایند ویا آنرا از سر بگذرانند همه وهمه بستگی باین دارد که اندیشه های فردی او بر اساس چه مبنی ای استوار گشته است انسانها هریک بگونه ای با مشکلات مواجه میشوند ,طی فرگردها نیز بسیار گفته شد که اندیشه وتفکر آدمی برروی خود آنچه در باره ی خویش می اندیشد ,بسیار تاثیر گزار زندگی درراهای بعدی ما در گذر عمر میشود وباز گفتیم عده ای نیازمند این هستند که خود را با برنامه ریزی دقیقی در راه زندگی پیش برند وگروهی همواره منتظر یاری وتشویق یا تائید دیگرانند زندگی میکنند وتابع مطلق نظریه عام وخاص وفرق نمیکند چه کسی همینقدر که اورا تائید کنند برای او کافی ست تا توان رفتن به راهی را درخود پیدت کند وحتی به شوق وذوق راهی شود . دیگر گروه ,گروهی افراد ی بی انگیزه هستند که در بیتفاوتی مطلق اصلا برایشان مهم نیست امروز چگونه سر شد دیروز چگونه گذشت فردا چه خواهد داشت وتنها مصرف کنندگان بی سود وبی فایده ی جامعه هستند که حتی به زور کارهای خود راانجام میدهند وپیروزی وشکست هم مثل بقیه ی امور فرقی ندارد که اتفاق بیافتد یا نیافنتد موفق باشند یا نباشند مهم این است که امروز نه کسی کار بکارشان داشتهباشد نهنیازی باشد خود بدیگران کاری داشته باشند وتا حتیالمکان فقط بودن آنان درجامعه برای مصرف نیازهای سخصی وضروری آدمیست و نه بیشتر که این دسته همانگونه که بی ثمکر بدنیا امده زندگی میکنند بیثمر نیز میمرند وهرگز نه برخود سودی داشته اند نه بردیگران. تعدادی دیگر نیز , درهدف بی تفاوت دربودن خودر در زندگی همواره یا به فکر سودند هم هیچ چیز برای ایشان مهم نیست وروزگاررا با آنگونه میگذرانند که هرجا بهتر بود درهمانجا چادر میزنند وهرکجا بارانی وسردوبرفی مهارجرت کرده وهمواره آماده ی مهاجرت به محلی دیگر دراندیشه وفکر وزاه زندگی خود هستند وقانون فکری انان بدین شکل برای آنان معنی نیشود که هرکجا دیگران درآن بهتر امروزرا میگذرانند همانجا برای ماندن خوب وایده آل است وییلاق ویشلاق فکری آنان بنا بر اب وباد وهوائی ست که سود فعلی آنان را درامروز جابگو باشد وفردا راهم خدابزرگ است وباز میشود دید بقیه کجا هستند وهمانجا رفت وبود وماند تافردای دگر واین شکل اندیشه ی ذهنی وتصمیم گیری درنحوه ی نو زندگی نه هدفمنداست نه رییشه ای در ایده آلی دارد ایده آل انان درامروزیست که فردائی داشته باشد یا خیر نفع وسد امروزی را جوابگوست وبرای ایشانن همین کافی ست ودرنتیجه اینگونه اندیشه ای نه بر مبنای اندیشه ی بزرگی وعالمی استوار ورشد یافته است نه هدفمند بوده نه سرانجامی را دنبال میکند وشکست وموفقیت نیز اگرچه بی تاثیر برعوالم آنان نیست اما اگرهم شکست خوردند باز هستند دیگرانی که جای خوبی اطراق کرده باشند که او بتواند ازآنان نمونه گرفته همانجا را امتحان کند که صدالبیته اینگونه الگو برداری از یک الگوی مشخصه ی موفق نیست بلکه درست بمانند چادرنشینان صحراست که فقط حائی اطراق میکنند که لزوم زندگی آنان ایجاب میکند وبااینکه قبیله های اینگونه ای هرگز انسانهای بیخودی نبوده نیستند اما این گرئه یاد شده ازافرادی ساخته شده اند که تنا سود ومنفعت امروزی برای آنان مطرح است وفرقی نمیکند دنیا چگونه بگذردهرکه بهتر براو گذشت باهمان او همراه میشود و برخی نیز با هرچه پیش اید خوش آید زندگی میکنند وهدفی جدی را برای امروز وفردا در سر ندارند وتنها هستند که باشند نمیدانم بدرستی کدامین بیشتر از زندگی لذت میبرد ادکه راحتی امرزو را با هرچه هست ورضایت از اوضاع برخود ساده میکند یا آنکه تمامی روز وشب برای رسیدن به ادهداف خویش زندگی میکند وکمتر اسودگی وراحتی روز را هدف خویش قرار میدهد وساعات استراحت نیز به شکلی در روح وفکر ودهن خوددرگیر برنانه ی بعدی ست واگرچه چنین انسانیبه سرانجامی خوب نیز میرسد اما عمری شکست وپیروزیرا با دست وخواست خود تجربه میکند چرا که خود بدنبال آین است که راههای بیشماری را رفته در نتیجه برای هرتجربه ای شکست وپیروزی های بسیاری را نیز متحمل میشود که شاید اگر کمتر بخود برای رسیدن فشار آورده بود کمتر مشکاتی را میدید وکمتر نیز صدمات راه را متحمل میشد اودرنهایت میرسم به گروه تابع که همواره وهمیشه هدفهای ایشان را دیگران تعینن میکنند یا اگر خود اندیشه وفکر ارزو ونظری داشته باشد تا دیگری اورا هل ندهد گامی برنمیدارد وهمچنین ئاتید وتوشیق یا رد ونفی هخواسته ی او در نظر دیگران برای او مهم است وتا آنان تائیدی وموافقتی ازخود نشان ندهند او نیز گامی برنخواهد داشت وهمچنین به همین راحتی وسهولت نیزمردم ودیگران میتوانند اورا به اوج وقعرشادی وغم یا پیروزی وشکست ببرند بااینوصف گروه اخر که شناخته شده به گروه باد هستند باقی میماند که هرسو باد بوزد همان سو متمایل وییلاق قشراق فکری آنان سازنده ی زندگی امروز آنان است وفردا هم که هیچ اصلا به فردا فکری ندارند بکنند چرامکه ایده آلی را جیستجو نمیکنند وامروز که خود راشاد وخوشبخت اساس میکنند برایشان کافی ست درنتیجه نمونه تجربیاتی که هریک از این گروه نیز درگیروزی وشکست خود بدست میاورند همانقدر متفاوت ومتضاد است که نوع زندگی آنان هست واین گروها نیز درهمه جوامع دنیا وجود دارند که اگر به سنت وآئین وآداب وروسوم واندیشه های همگانی نیز خود را مقید کنند تنها برای همان لحظاتی ست که نیاز است اینکاررابکنند.
___ بوسه ی سلام /از« ف.شیدا»_____
بی گمان درپس رفتن ها
" باز گشتی " نهفته بود ..
تا در حریم میان
کلام ودست وگرمی،
نگاه وآتش وسوزندگی،
سلام را بوسه ای باشد،
میان گنگی احساسی
که دورافتاده از نزدیکی ها..
به دگربار شراری می گرفت ،
تا نقش دلواپس دلتنگی ،
گم شود ،
در لمس دستها،
ودر آغوش نگاه ،
و ختم" بدرود" را ،
به انباری ببخشد
که تا دیروز
پشت پرچین های سبز،
اما بی روح ،پنهان بود!
اگرچه همیشه وهمواره
حس میشد در میانه ی دل!!!
ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز
و شتابی داشت
بر " سلامِ" دوباره ی همیشه ماندن،
واز سفر دست کشیدن!!!
و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،
را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!
اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه،
که بر خلوت ِهمیشه ساکت شبانه ای،
که قلم،در بی قلمی ها ،
هزار واژه را نقاشی میکرد !
تا او بداند بی واژه نمانده است
در دوری نگاه
در ندیدن چهره ناشناخته ای
که آشنا میزد و غریبه نبود!!
میدانی آخر،
در بین حروف و واژه و قلم
دلبستگی بسیار بود،
با دستهای نوشتن ...
مرتبط به رگهای ره کشیده
از دل بر قلمى که
بسیار گفتنى داشت!!
تا " بدورد" را،
به آبی احساسی بسپارد،
که میدانست ،
در عمق آسمان بی انتها ،
جایگاهی دارد،
از تبلور احساسی که ،
اگرچه بی سخن مانده بود...
اما قلم را از،،
دستهای گرم قلبی،،
بر خطوط کاغذ میکشید !!!
که تنها واژه سلام ،
میدانست وبس !!!...
اینگونه نیز، در رسم
باز هم گذشتن از شبی،
میشد باز هم دوباره نوشت
و تکرار مداوم دوستت دارم
را به واژه سپرد
تا هزار نقش تازه
را رنگ زند بر بوم بودنها...
ویکروز سرانجام
در نگاه تو بگوید: سلام....
در رسم واژه و شعر تو!!...
در رسم هزار بار عاشقى ،
هزار بار
تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!
گاه دلتنگی غروب میکند
در کنج آسمان دل
و،« سه باره »
شاعر میشوم !!!
«هزار باره » عاشق!!!
¤¤¤ پنجشنبه 22 آذر۱۳۸۶سروده ی : فرزانه شیدا ¤¤¤
ودرواقع تنها گروه اول انسانهای موفق واقعی دنیا هستند که نام این گروئه را «گروه عاشقان» میگذارم« عاشقان رسیدن».چرا که در این گروه انسانهای هدفمند وزحمتکش وکوشا بیشترازهمه بار سختی وزحمت وشکست وپیروزی خود وهمچنین زندگی اجتماعی وحتی گذران چرخه ی زنگی کشور وملت خویش را بردوش کشیده وسختی های بسیاری نیز می بینند ودرنتیجه درجایگاهی که ایستاده اند واقعا و براستی لایق آن هستند چرا که زحمات شبانه روزی بسیاری را نیز برای آن متحمل شده اند و بار زندگی همگان را بردوش داشته اند تا درپیشرفت خود به پیشرفت جامعه نیز توان یاری رساندن داشته باشندوهمواره دقت نظر با ارج نهادن به تمامی ریشه های فرهنگی اجتماعی سنتی دینی و....همراه با توجه واندیشه ای والا همراه با حرمت نگاهداشتن وحتی دلسوزی انسان دوستانه ای برای جامعه عمر خود را باارزش وسبز زندگی کرده اند تا سرسبزی دهنده ی زندگی همگان باشند.
____ «هفتخوان از:فریدون مشیری »_____
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
« سروده ای از:از:فریدون مشیری »
من به شخصه معتقدم که انسان درطول عمر شاید زمان عمراو اجازه اینرا ندهد که به تمامی آرزوهای خوئد دست یابد ولی میبایست تلاش کند که به بیشترین آنها برسد ودراینراه انتظار شسکت وپیروزی را نیز داشته باشد ودرخود این قدرت ونیروی فکری را ایجادکند که همینقدر که تلاش میکنم کافی یست باید کافی باشد تا بتواند مطمئن باشد که کم کاری برای رسیدن به آرزوها واهداف خود نکرده ام وتمام هم وغم خود را نیز بکار برده ام تا همان باشم که میخواهم باشم و درهمان جایگاهی قرار بگیرم که دوست دارم آنجا باشم و به همان چیزهایی دست یابم که آرزوی دست یافتن به آنرا داشته ودارم واین گونه تفکری خود نیازمند این است که انسان بر اعتماد بنفس خویش بیافزایدبراحتی ازراه رفته با تشویق وحتی تنبیه وازار همکاری نکردن دیگرانی که همیشه درزندگی انسانها هستنداز راه رفته باز نگردد ومغلوبب خود ودیگران وجهان وزندگی نشود حتی وقتی که شکست میخورد باز ایستاده بخود بگوید ایرادی ندارد من میرم ومیرسم باورکنید اینگونه فکری بهترین مشوق ادمی برای خود اوست بی اینکه نیاز داشته باشد که حتی دیگران بااو همفکری وهمکاری کند میرود ومیرسد من خود اینگونه آدمی بوده وهستم که اگرچه شاید با شنیدن مخالفتها متاسف شوم اما ازکارخویش متاسف نوشتم ازنوع ایده ونظر دیگران است که متاسف میگردم چراکه من میدانم به کجا روانم چرا میخواهم درجستجوی چه هستم چه را ارزوی خود میدانم چه مراشاد وغمگین میکند چیزی که برای رسیدن به هریک از آنان هیچ کسی نه گامی برایم برخواهد داشت نه زحمت حتی فکر کردن انرا بخود خواهد داد نه لااقل آنقدر که برای خود من مهم است کهباشم چه باشم کجا باشم درنتیجه هرچه بشنوم هرچه بگویند هرگونه افکاری را درمورد خود ببینم تنها باین فکرز میکنم هدفی دارم که برای من مهم است چه برای دیگران باشد چه نباشد برای من مهم است واین منم که زندگی خود را زندگی میکنم درنتیجه این منم که میبایست شادی وغم خود را رنگ ببخشم این منم که می بایست شکست وپیروزی خود را تحمل کنم این منم کهمیبایست دگرباره بیاستم ومادامه دهم تا زمانی که هستم باید باشم بگونه باشم که باید باشم برای خود تا بااین برای خود بودن قادر باشم برای دیگران نیزر باشم چه خانواده ام باشد چه آشنایانتم چه کشورم چه جهانم وحتی اگر عددی نیز دردنیائی نباشم همانقدر که تلاش خود را میکنم کافیست تا بدانم بودنم هرچه هست پرکردن یک فضا نیست که نه ثمر بخش باشد نه اثر گزار نه بی فایده نه دردامور لااقل برای خود وکسان من بودنم ارزش داشته باشد که بدانم هستیم بی ثمر نبود حال براین قدر بدانند یا ندانند این به حال.احوال وذهن ودرون خود آنان بازخواهد گشت وحرفی واصرای نیست که اسنام همواره وهمیشه محبوب دیگران باشد همینقدر که ازار کسی نباشد وسعی کند چنین نباشد کافیست تا حضور او حضوری باشد که لااقل اگر خدمتگزار نیست آسیب رسان وزیان دهنده هم نیست وزندگیخود را مبکند به بهترین نخحوی که قادراست تلاش کند تا هستی خودرا رنگی بخشد که حداقل برای خودش آبی ترین اسمان را داشته باشد حتی گاه در پشت ابر اما همواره باز آبی آفتابی. که آسشمان همیشه آبی ست همیشه درآن خورشید هست این مائیم که وقتی ابراست وخورشید پیدا نیست درون وبر ون به ابر میسپاریم و برسیاهی .لذا تنها زمانی میتوانیم که اززندگی خود خشن.ود باشیم که بداینم برای خود بیاثر بی ثمر وبیهوده نبوده ایم چه در شکست چه درپیروزی.
____ دریاب : از ف.شیدا _____
من برای دل خود میگوشم
گرچه در چشم تو
بیهوده به کار
روزگاران خوش خویش
به سختی دادم
گرچه در دیده ی تو
بی ثمراز هستی وبود
دل به ویرانه ی هستی دادم
من ولی آبادم !
تو خودت را دریاب
وبه ویرانی خود دیده بدوز
وبه آبادی خود ایمن باش
که ترا نیست اگر چشم دلی
دل ما لیک تماما نگه است
____فرزانه شیدا /1388_____
*_ گاهی شالوده و ریشه شکست های بزرگ ، از اشتباهات بسیار ریز و کوچک سرچشمه می گیرد . ارد بزرگ
*_ فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند . ارد بزرگ ___ پایان فرگرد شکست ____ نویسنده فرزانه شیدا_____


منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/01/blog-post_3480.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر